ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم
سلام دوست جونیای خودم اول اینکه مرسی سر می زنید و نظر می زارید دوم اینکه اون دسته از دوستان که تمایل دارن با من تبادل لینک داشته باشن ، می تونید بدونه اینکه از من بخواین از قسمت تبادل لینک هوشمند استفاده کنید ، به این صورت که اول منو لینک کنید بعد آدرس وبلاگتون رو تو قسمت تبادل لینک هوشمند بنویسید که به طور اتوماتیک تبادل لینک انجام بشه . تنها دلیلی که تا الان شما رو لینک نکردم ، اینه که آدرس هایی که برای من می زارید ، آدرس وبلاگه خودتون نیست، آدرس یه سایت دیگه هست . خواهشا تو متن پیام آدرس وبلاگتونو بزارید تا من آدرستون رو داشته باشم.
بازم مرسی که بهم سر می زنید و اینقدر نسبت به من لطف دارید
اینم یه متن فوق قشنگ و تاثیر گذار واسه همه دوستای خودم
بنام مهربانترین بعد از سکوتی طولانی صدای خدا شنیده که گفت: جمعه 4 اسفند 1391برچسب:داستان, خدا, پروردگار, معلولیت, نقص جسمانی, گدا, شخص, لحظه, تاثیر گذار, متن تاثیر گذار, متن,تو را آفریده ام, آفریدگار, , :: 19:9
آرتیستون
دو تا گرگ بودند كه از كوچكی با هم دوست بودند و هر شكاری كه به چنگ می آوردند با هم می خوردند و تو یك غار با هم زندگی می كردند. یك سال زمستان بدی شد و بقدری برف رو زمین نشست كه این دو گرگ گرسنه ماندند و هر چه ته مانده لاشه های شكارهای پیش مانده بود خوردند كه برف بند بیاید و پی شكار بروند اما برف بند نیامد و آنها ناچار به دشت زدند اما هر چه رفتند دهن گیره ای گیر نیاوردند برف هم دست بردار نبود و كم كم داشت شب می شد و آنها از زور سرما و گرسنگی نه راه پیش داشتند نه راه پس. ادامه مطلب ...
میگویند انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت مي كرد بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالي كه در راه دانشگاه بود با صداي بلند گفت كه خيلي احساس خستگي مي كند...! راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چراكه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنراني داشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت. به هر حال سخنراني راننده به نحوي عالي انجام شد ولي تصور انيشتين درست از آب درآمد. دانشجويان در پايان سخنراني شروع به مطرح كردن سوالات خود كردند. در اين حين راننده باهوش گفت: سوالات به قدري ساده هستند كه حتي راننده من نيز مي تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انيشتين از ميان حضار برخواست و به راحتي به سوالات پاسخ داد به حدي كه معلومات به ظاهر "راننده اش" باعث شگفتي حضار شد
چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:داستان, انیشتین, راننده , راننده انیشتین, سخنرانی انیشتین , سخنرانی راننده انیشتین,, :: 14:54
آرتیستون
همسرم با صدای بلندی گفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه
سلام به همه ... قبل از اینکه داستان رو شروع کنم , از همه دوستانی که تو این مدت به وبلاگ سر می زنن و نظرات گرمشون رو می دن کمال تشکر و سپاس رو دارم. یه داستان خیلی قشنگ رو واستون گذاشتم , امیدوارم که خوشتون بیاد. و اما داستان :
روزی روزگاری پادشاه جوانی به نام آرتور بود که پادشاه سرزمین همسایه اش او را دستگیر و زندانی کرد . پادشاه می توانست آرتور را بکشد ، اما تحت تاثیر جوانی آرتور و افکار و عقایدش قرار گرفت ، از این رو پادشاه برای آزادی وی شرطی شرطی گذاشت که می بایست به سوال بسیار مشکلی پاسخ دهد. شنبه 15 بهمن 1390برچسب:زن ها واقعا چه می خواهند ؟, داستان قشنگ, جادوگر, پادشاه, زن , چی می خواهند,داستان, قصه , سوال سخت,, :: 16:58
آرتیستون آخرین مطالب نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|