ترنم باران
جملگی ما عاشقان بارانیم

سلام دوست جونیای خودم................هان یه چیزی روزه درخت کاری مبارک..... نه اینکه خودم خیلی از این کارا می کنم

 

اینم دو تا عکس که خودم  گرفتم...لازم به توضیح نیست خودتون می دونید که انزلی هستش......حجمشم کم کردم ...........تو این عکس شما اسکله ی قایقرانی رو می بینید که زیره پل میان پشته و به روایتی شنبه بازار هستش ( قسمته ماهی فروشان )

 

اسکله قایقرانی 1

 

اسکله 2

 



 


 

سلام دوست جونیای خودم

اول اینکه مرسی سر می زنید و نظر می زارید

دوم اینکه اون دسته از دوستان که تمایل دارن با من تبادل لینک داشته باشن ، می تونید بدونه اینکه از من بخواین از قسمت تبادل لینک هوشمند استفاده کنید ، به این صورت که اول منو لینک کنید بعد آدرس وبلاگتون رو تو قسمت تبادل لینک هوشمند بنویسید که به طور اتوماتیک تبادل لینک انجام بشه .

تنها دلیلی که تا الان شما رو لینک نکردم ، اینه که آدرس هایی که برای من می زارید ، آدرس وبلاگه خودتون نیست، آدرس یه سایت دیگه هست . خواهشا تو متن پیام آدرس وبلاگتونو بزارید تا من آدرستون رو داشته باشم.


بازم مرسی که بهم سر می زنید و اینقدر نسبت به من لطف دارید
 

 


 

اینم یه متن فوق قشنگ و تاثیر گذار واسه همه دوستای خودم
 


 

بنام مهربانترین

شخصی در خیابان صفی از گدایان دید لحظاتی بعد چند نفر را دید که دچار نقص جسمی و ذهنی بودند. او به جمعیت انسانهای رنج کشیده نگاه کرد ، صدایش را بلند کرد و خطاب به خداوند ناله کنان گفت:
"خداوندا ! چطور ممکن است که خالق مهربانی مانند تو این چیزها را ببیند و هیچ کاری نکند...؟!"

تاشب در همین فکرها بود . شب هنگام در خواب انگار همان صحنه ها را دوباره دید و همان سوال را از خدا پرسید .

بعد از سکوتی طولانی صدای خدا شنیده  که گفت:
.
.
.
من کاری برای شان کرده ام
.
.
.
تو را آفریده ام!



 

 

  مادر و پدر دوستم از مکه اومده بودن ، دوستم هم جوگیر میشه کار کنه. بعد از رفتن مهمونای غریبه میره تو آشپزخونه می بینه چند تا بطری آب هست ، در راستای مرتب سازی آشپزخونه آبِ بطری هارو خالی می کنه و همه رو میزاره یه گوشه که بده با آشغالا ببرن بیرون...
خلاصه میاد میشینه پیش مامان و بابا و اونایی که هنوز مونده بودن خوب که به حرفاشون گوش می کنه میبینه دارن از آب زمزم و خواصشو این چیزا صحبت می کنن و مامانش می گفته دیگه نذاشتن بیشتر آب زمزم بیاریم ، به هر کس یه کم میرسه....
تازه می فهمه چه گندی زده...
زود بر می گرده تو آشپزخونه و بطری هارو از آب پر می کنه و میزاره سر جاشون ، دوستم می گفت : باید بودی موقع خوردن آب میدیدی فامیلامونو.... همه از آب لوله کشی شفا می خواستن.. !!!



           
 
 
یک تهرانی، یه اصفهانی، یه شیرازی و یک آبادانی توی کافی شاپ با هم صحبت میکردند :
تهرانی: من یک موقعیت عالی دارم، می خوام بانک ملی رو بخرم !
اصفهانی: من خیلی ثروتمندم و می خوام شرکت بنز رو بخرم !
شیرازی: من یه شاهزاده ثروتمندم و می خوام شرکت مایکروسافت و اپل رو بخرم !
سپس منتظر شدند تا آبادانی صحبت کند 
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه خود رو هم زد. خیلی با حوصله قاشق رو روی میز گذاشت،
یه کم قهوه خورد، یه نگاهی به اونها انداخت و با آرامی گفت:
نمیفروشم....!!!


           

درباره وبلاگ


اول سلام دوم خوبید سلامتید چه خبر ؟ مامان بابا خوبن ........ اووووووووم خوب بزار ببینم . عاقا من تو این وبلاگ هر چی خوشم بیاد می زارم . امیدوارم شما هم دوس داشته باشین . البت بیشتر داستان هستا اما خوب چیزای دیگه هم پیدا می شه .......
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ترنم باران و آدرس amatis-93.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 146
بازدید کل : 78191
تعداد مطالب : 111
تعداد نظرات : 139
تعداد آنلاین : 1