ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم
آخرين روزهاي اسفند ماه بود و ننه سرما زورهاي آخرش را ميزد! بهار نزديك بود و همه سعي ميكردند از رسيدن بهار كامي ببرند.پشت چراغ قرمز به تكاپوي مردم در پيادهرو نگاه ميكردم. دانه هاي برف به زيبايي هر چه تمامتر تلوتلو خوران ميباريد. تكاپوي مردم در آن عصر زمستاني سرد ديدني بود.در رؤياي خود سير ميكردم كه تق تق شيشه ماشين مرا به خود آورد. آن سوي شيشه بخار گرفته، چهره دختركي با لپ هاي گل انداخته از سرما نمايان شد.
شيشه را پايين كشيدم، جعبه آدامس و شكلات جلوي چشمانم ظاهر شد، گرماي درون ماشين دستان يخزده دخترك را كمي جان بخشيد. چشمان معصومش گواهي ميداد از آن بچه هاي سمج نيست.دو بسته آدامس و دو بسته شكلات برمي دارم.با لحن كودكانه اي به من گفت: آقا! چرا از هر كدوم دوتا برداشتين!؟ گفتم؛ آخه من دوتا دختر دارم، براي اين كه دعواشون نشه بايد از هر چيزي دوتا بخرم. ميشد حسرت اين جمله مرا در چشمانش ديد. بقيه پول را كه به من داد گفتم؛ مال خودت.با خوشحالي كودكانه اش به پياده رو رفت. زني روي زمين يخزده از سرماي زمستان خيابان ولي عصر نشسته بود، پول را به او داد، بوسه اي بر گونه مادر نشاند و دوباره لي لي كنان به ميان ماشين ها آمد. ... چراغ سبز شده بود و من هنوز پشت چراغ سبز بودم! دخترك روي زمين پهن شده بود و ناله ميكرد، آدامسها و شكلات هايش پخش زمين شده بود.دخترك براي آخرين بار بوسه بر گونه هاي سرد مادر زد!
پسری جوان که یکی از مریدان شیفته شیوانا بود، چندین سال نزد استاد درس معرفت و عشق می آموخت. شیوانا نام او را "ابر نیمه تمام" گذاشته بود و به احترام استاد بقیه شاگردان نیز او را به همین اسم صدا می زدند. روزی پسر نزد شیوانا آمد و گفت دلباخته دختر آشپز مدرسه شده است و نمی داند چگونه عشقش را ابراز کند!؟ شیوانا از "ابر نیمه تمام" پرسید:" چطور فهمیدی که عاشق شده ای؟!" حکم زنی که از همسرش مهری ندیده و محبت همسر خود را در دیگری یافته سنگساره، ولی مردی که سه تا زن داره رو با افتخار دعوت میکنن تو تلویزیون.....
خاطرم نیست تو از بارانی یا که از نسل نسیم ، هرچه هستی گذرا نیست هوایت ، بویت ...
فقط آهسته بگو...
با دلم می مانی ...
میبنی
بزرگترین آرزوی من
چه کم حرف است...؟!
"تو"
اما در عمق آرزوی من
این است که
در دل تو خانه ای داشته باشم
به مساحت یک قلب...
باران باشد
تو باشي ... و كوچه اي بي انتها دنيا را مي خواهم چه كار !؟ .
.
.
دنيا نباشد كوچه باغي باشد و تو كه زلال تر از باراني من در سرزمینی زندگی میکنم که در آن دویدن سهم آن هایی ست که نمیرسند و رسیدن سهم آنهایی ست که نمی دوند...!
وعده پادشاه
ـ شادترین مردم لزوما، بهترین چیزها را ندارند، بلکه بهترین استفاده را می کنند از هر چه سر راهشان قرار می گیرد.
وقتی از کسی می رنجید، اگر بخواهید به او صدمه ای بزنید، در واقع ابتدا به خود آسیب می زنید. هنگام رنجش، وقتی خشمگین می شوید و کلامتان تند و طعنه آمیز می شود، مغز بیکار نمی نشیند و هورمون های کورتیزول و آدرنالین ترشح می کند و به سلامت جسمانی و روانی شما آسیب برساند... ادامه مطلب ... زنده بودن فی نفسه دارای ارزش است. به همین دلیل است که همه موجودات از کوچک ترین میکروب تا اشرف مخلوقات، برای زنده ماندن تلاش می کنند. ممکن است یک جانور تک سلولی به نظر انسان بسیار حقیر برسد اما حتی آن موجود هم دارای خصوصیتی است که انسان نمی تواند آن را بیافریند... کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت:
مردها در حضور زن ها مثل بچه هایی می مانند که داخل یک اسباب بازی فروشی شده باشند. قلبشان پیش یک چیز خاص است اما با اینحال هنوز هم هر چیز جذابی که دوروبرشان باشد را نگاه می کنند. ادامه مطلب ... پیرامون کاوه آهنگر از حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی : خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوه دادخواه
حافظ حافظه ماست و فال حافظ یادگاری از نیکان ما باشد که در زلال معرفت اشعارش بهره ای داشته باشیم و از خدا طلب کنیم که به ما بینش و چراغ راهی به سوی خودش قرار دهد
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود.
این عید خجسته را به همه ی شما عزیزان تبریک میگویم دوست دارم نگات کنم ....................................تو هم منو نگاه کنی من تو رو صدا کنم ..........................................تو هم منو صدا کنی قربون صفات برم ............................................از راه دوری اومدم جای دوری نمی ره ........................................اگر به من نگاه کنی دل من زندونیه .............................................تویی که تنها می تونی قفسو واکنی و ............................................پرنده رو رها کنی می شه گنج حرمتت ....................................گوشه ی قلب من باشه می شه قلب من و مثل ................................گنبدت طلا کنی تو غریبی و منم غریبم ..................................اما چی می شه این دل غریبه رو ...........................................با دلت آشنا کنی دوست دارم تو ایون ......................................مقصوره از صبح تا غروب من با تو صفا کنم ........................................تو هم منو دعا کنی دلمو گره زدم به پنجرت ................................دارم می رم دوست دارم تا من می یام ..........................زود گره هامو وا کنی دوس دارم که از حالا...................................تا صبح محشر همیشه من رضا رضا بگم .......................................تو هم منو رضا کنی حسرت زیارت جد تو .................................مونده بر دلم چی می شه اگه منو ...............................راهی کربلا کنی یا علی موسی رضا ..............................می شه به من نگاه کنی اون قده رضا می گم .....................تا دردمو دوا کنی
ایرانیان مهرگان بر شما فرخنده باد فردوسی بزرگ می گوید: بروز خجسته سر مهر ماه – بسر بر نهاد آن کیانی کلاه دل از داوری ها بپرداختند – بآیین یکی جشن نو ساختند
چشمانم را که باز کردم، سیاهی ِ مطلقی را دیدم که نمی دانستم چیست.
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد و از آنجا دور شد. پیرمرد ساعت ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس های آخرش را می کشید. رهگذران از ترس واگیرداشتن بیماری و فرار از دردسر روی خود را به سمت دیگری می چرخاندند و بی اعتنا به پیرمرد ....
نالان راه خود را می گرفتند و می رفتند. شیوانا از آن جاده عبور می کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید او را بر دوش گرفت تا به مدرسه ببرد و درمانش کند. یکی از رهگذران به طعنه به شیوانا گفت:" این پیرمرد فقیر است و بیمار و مرگش نیز نزدیک! نه از او سودی به تو می رسد و نه کمک تو تغییری در اوضاع این پیرمرد باعث می شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چی به او کمک می کنی!؟"شیوانا به رهگذر گفت:" من به او کمک نمی کنم!! من دارم به خودم کمک می کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم چگونه روی به آسمان برگردانم و از خالق هستی تقاضای هم صحبتی داشته باشم. من دارم به خودم کمک می کنم !
تجربه ثابت كرده كه اصولا خانمها بيشتر از آقايان به ظاهر خود اهميت ميدهند؛خب شايد آقايان فرصت كمتري براي اين كارها دارند اما در هر صورت، مطالعات نشان دادهاند كه تصوير ذهني آقايان هم ميتواند مخدوش شود؛ آنها هم ممكن است دچار اين اختلال رواني شده و دائم به اين موضوع فكر كنند كه چرا اندامشان عضلانيتر نيست، چرا موهايشان پرپشتتر نيست، چرا دندانهايشان سفيدتر نيست، چرا قدشان بلندتر نيست، چرا شكمشان كوچكتر نيست و هزاران چراي ديگر! با اين تفاسير، براي اينكه مطمئن شويد به اين اختلال دچار هستيد يا خير،به سوالات زير پاسخ دهيد. نمره شما چند است؟
اگر نميتوانيد به سوالي پاسخ صد درصد نادرست بدهيد آن را درست قلمداد كنيد
به اين معناست كه شما تصوير بدن مثبت داريد.
نشان ميدهد تصوير بدن شما نزديك ضعيف است.
اين امتيازپايينتر به شما ميگويد تصوير بدن شما ضعيف است و نياز به بهبود دارد.
با به دست آوردن اين امتياز از همين امروز شروع به ساختن تصوير بدني سالم و سلامت كنيد. خوشبختي چيست؟ يك عشق وافر، داشتن شغل عالي يا يك اتومبيل بزرگ؟ تمام اينها تعريف خوشبختي واقعي نيستند. روانشناسان انگليسي مشخص كرده اند كه خوشبختي با شخصيت ارتباط مستقيم دارد. همچنين آنها فرمولي را براي محاسبه خوشبختي پيدا كرده اند، بدين صورت كه: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد.آنها براى این که...
سلام به همه ..................... قوی سپیدمون یه بار دیگه رو سفیدمون کرد تیم ما تونست با نتیجه ای پر گل استقلال تهران رو شکست بده . این بازی ساعت 17:15 در ورزشگاه تختی انزلی آغاز شد ، در حدود 5 هزار تماشاگر در زیر بارش شدید باران در استادیوم حضور داشتند .........( ما ناچار از خونه نگاه می کردیم )............................ آرش برهانی در دقیقه ۷ و میلاد میداودی در دقیقه ۴۷ برای استقلال گلزنی کردند. سید جلال رافخایی در دقایق ۴۳ و ۶۲ (پنالتی)، علی جراحکار در دقیقه ۴۵ و پویا نزهتی در دقیقه ۶۴ گلهای ملوان را به ثمر رساندند .....................
ندا جون ، نیلو جون ، بخی ،مهسا جون ، سارا ، همه بروبچ انزلی و همه طرفدارای ملوان و مرام هر چی انزلی چیه .....................این پیروزی واسه همه همه همه مبارک .............. دوستون دارم خیلی زیاد ...................زیاد .....زیاد..............
یه تشکر ویژه هم از همه بازیکنای خوش غیرت و آبای ملوان ...............مرسی گل کاشتید
زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای صبحانه را برای شب درست کند.و من به خاطر می آورم شبی را بخصوص وقتی که او صبحانه ای، پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، تهیه کرده بود.در آن شب مدت زمان خیلی پیش، مادرم یک بشقاب تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بی نهایت سوخته در جلوی پدرم گذاشت. کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت . توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره
و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟
پسرک ِ زیر کتک ادامه مطلب ... سلام . امروز یه اتفاق جالب افتاد ................داشتم طبق معمول تو پروفایلم ( سایت نودهشتیا) با دوستام می گپیدم ، با یکی از دوستام که اونم مثه خودم انزلی چی بود واسه چهارشنبه پیش قرار گذاشته بودیم که همدیگه رو ببینیم اما نشد ، حرف یکی از دوستای صمیمی من پیش اومد ، یهو به جایی رسید که دیدیم دوست مشترکمونه...................بعد دیدیم ما همکلاسی هم بودیم ...............حالا هی به مغزم فشار می یارم آخه من تو دبیرستان ، همچین اسمی ( سارا ) دوست نداشتم ........................بنده خدا تازه فامیلشو گفت .............دیدم به به ، عجب دوستایی ما هستیم ...........آخه تو نت همدیگه رو پیدا کنیم ، اونم بین این همه سایت ............بله دیگه کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم چرا که نه ؟..................
دستهامو گرفته بود و عاشقونه نگام میکرد. هوا سرد بود...اما گرمای دستاش سردی هوا رو از یادم برده بود...باورم نمیشد، این همون روزی بود که سالها انتظارش رو کشیدم. انگار داشتم خواب می دیدم. بالاخره انتظارم واسه این لحظه تموم شده بود. بالاخره سکوت رو شکست. نگاهش، رفتارش و حتی آهنگ صداش، هر کلمه ای که به زبون میاورد احساس بهتری بهم دست میداد که ناگهان کلمه ی دوستت دارم توی گوشم پیچید...باورم نمیشد...انگار تموم وجودم در آتش میسوخت. سرم رو پایین انداختم تا از چشمانم چیزی از آتش درونم نفهمه. هر لحظه که میگذشت بیشتر سرخ میشدم. از اینکه بعد از سالها انتظارم به پایان رسیده بود خوشحال بودم و از شوق اینکه بدست آوردمش اشکهام روی صورتم جاری شدن. دستش رو زیر چونه م بردو سرم رو بالا آورد و با دستای گرمش اشکهامو پاک کرد. وقتی به چشمام نگاه میکرد احساس کردم خوشبخت ترین دختر روی زمینم. همونطور که با نگاهش منتظر جوابم بود اشهاش سرازیر شد و سرش رو پایین انداخت. بی اختیار دستم رو از دستش در آوردمو اشکاشو پاک کردم. باروم نمیشد. یعنی لیاقتش رو داشتم. دوباره نگاهمون تو هم گره خورد. همونطور که داشتم اشکهاشو پاک میکردم منو تو آغوشش گرفت. گرمای وجودش بهم آرامش میداد. باورم نمیشد این منم که در آغوش کسی هستم که سالها منتظرش بودم... انگار تازه متولد شده بودم... حس وصف ناپذیری بود...داشتم خدارو شکر میکردم که ناگهان از خواب بیدار شدم و فهمیدم که ...........................! دلیل بارش باران.....
خیابونا تا زانو آب بود ، هر ماشینی که رد می شد انگار دو تا بال داشت ، دو بال از جنس آب ، گاهی خیس و گاهی خشک ، از ماشین پیاده شدم ، پامو که زمین گذاشتم احساس کردم پام رفته تو چاله .............اما چاله کجا بود ، گوشه خیابون یک عالم آب بارون بود .............بارون شدید می بارید ، خواستم چترمو باز کنم .........وای حالا چه وقت خراب شدنه ......................انگار شیر آب رو باز کرده بودن .................خیسه خیس بودم ..................نگران کتابای تو دستم بودم .........................هیچ ماشینی نگه نمی داشت .......................بالاخره سوار یه ماشین شدم .................وقتی رسیدم خونه ...........صدای تلویزیون رو می شنیدم که می گفت باران بی سابقه بود ...............و من تو این بارون داشتم از دانشگاه با کلی خستگی برمی گشتم ................انزلی همیشه بارونیه و من ناراحت نیستم ...................باران زیباست حتی اگه خیس بشم ...........زیباست اگه مدت طولانی زیرش بمونم و ماشینی واسم نگه نداره ...............زیباست اگه حتی جزوه هام خیس بشن ..............زیباست حتی اگه با حرکت ماشینا روی من تلی از آب بپاشه .................حتی اگه دیر برسم ..................حتی اگه تگرگ بشه ..........من عاشق بارانم
دوستای گلم روزمون مبارکه مبارک ..................همیشه شاد و سرزنده باشید یک شبی را حق به سر شوری بداشت
پدرپیرایه جان است، دختر صفای باغ رضوان است،دختر
آخرین مطالب نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |