ترنم باران جملگی ما عاشقان بارانیم سلام . امروز یه اتفاق جالب افتاد ................داشتم طبق معمول تو پروفایلم ( سایت نودهشتیا) با دوستام می گپیدم ، با یکی از دوستام که اونم مثه خودم انزلی چی بود واسه چهارشنبه پیش قرار گذاشته بودیم که همدیگه رو ببینیم اما نشد ، حرف یکی از دوستای صمیمی من پیش اومد ، یهو به جایی رسید که دیدیم دوست مشترکمونه...................بعد دیدیم ما همکلاسی هم بودیم ...............حالا هی به مغزم فشار می یارم آخه من تو دبیرستان ، همچین اسمی ( سارا ) دوست نداشتم ........................بنده خدا تازه فامیلشو گفت .............دیدم به به ، عجب دوستایی ما هستیم ...........آخه تو نت همدیگه رو پیدا کنیم ، اونم بین این همه سایت ............بله دیگه کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم چرا که نه ؟..................
دستهامو گرفته بود و عاشقونه نگام میکرد. هوا سرد بود...اما گرمای دستاش سردی هوا رو از یادم برده بود...باورم نمیشد، این همون روزی بود که سالها انتظارش رو کشیدم. انگار داشتم خواب می دیدم. بالاخره انتظارم واسه این لحظه تموم شده بود. بالاخره سکوت رو شکست. نگاهش، رفتارش و حتی آهنگ صداش، هر کلمه ای که به زبون میاورد احساس بهتری بهم دست میداد که ناگهان کلمه ی دوستت دارم توی گوشم پیچید...باورم نمیشد...انگار تموم وجودم در آتش میسوخت. سرم رو پایین انداختم تا از چشمانم چیزی از آتش درونم نفهمه. هر لحظه که میگذشت بیشتر سرخ میشدم. از اینکه بعد از سالها انتظارم به پایان رسیده بود خوشحال بودم و از شوق اینکه بدست آوردمش اشکهام روی صورتم جاری شدن. دستش رو زیر چونه م بردو سرم رو بالا آورد و با دستای گرمش اشکهامو پاک کرد. وقتی به چشمام نگاه میکرد احساس کردم خوشبخت ترین دختر روی زمینم. همونطور که با نگاهش منتظر جوابم بود اشهاش سرازیر شد و سرش رو پایین انداخت. بی اختیار دستم رو از دستش در آوردمو اشکاشو پاک کردم. باروم نمیشد. یعنی لیاقتش رو داشتم. دوباره نگاهمون تو هم گره خورد. همونطور که داشتم اشکهاشو پاک میکردم منو تو آغوشش گرفت. گرمای وجودش بهم آرامش میداد. باورم نمیشد این منم که در آغوش کسی هستم که سالها منتظرش بودم... انگار تازه متولد شده بودم... حس وصف ناپذیری بود...داشتم خدارو شکر میکردم که ناگهان از خواب بیدار شدم و فهمیدم که ...........................! دلیل بارش باران.....
خیابونا تا زانو آب بود ، هر ماشینی که رد می شد انگار دو تا بال داشت ، دو بال از جنس آب ، گاهی خیس و گاهی خشک ، از ماشین پیاده شدم ، پامو که زمین گذاشتم احساس کردم پام رفته تو چاله .............اما چاله کجا بود ، گوشه خیابون یک عالم آب بارون بود .............بارون شدید می بارید ، خواستم چترمو باز کنم .........وای حالا چه وقت خراب شدنه ......................انگار شیر آب رو باز کرده بودن .................خیسه خیس بودم ..................نگران کتابای تو دستم بودم .........................هیچ ماشینی نگه نمی داشت .......................بالاخره سوار یه ماشین شدم .................وقتی رسیدم خونه ...........صدای تلویزیون رو می شنیدم که می گفت باران بی سابقه بود ...............و من تو این بارون داشتم از دانشگاه با کلی خستگی برمی گشتم ................انزلی همیشه بارونیه و من ناراحت نیستم ...................باران زیباست حتی اگه خیس بشم ...........زیباست اگه مدت طولانی زیرش بمونم و ماشینی واسم نگه نداره ...............زیباست اگه حتی جزوه هام خیس بشن ..............زیباست حتی اگه با حرکت ماشینا روی من تلی از آب بپاشه .................حتی اگه دیر برسم ..................حتی اگه تگرگ بشه ..........من عاشق بارانم
دوستای گلم روزمون مبارکه مبارک ..................همیشه شاد و سرزنده باشید یک شبی را حق به سر شوری بداشت
پدرپیرایه جان است، دختر صفای باغ رضوان است،دختر
تاکسی شهری بندرانزلی میدان پهلوی 1323 ( میدان امام خمینی کنونی) بندر انزلی۱۲۵۲ هجری شمسی نمایی از شهرداری بندرانزلی از داخل بلوار بنای ساختمان شهرداری ساخته شده به سال 1276 ساختمان بانک ملی و به گفته ی یکی از دوستان (
چهار شنبه 30 شهريور 1390برچسب:بندر انزلی, تصاویر قدیمی انزلی, انزلی قدیم, قدیم ها, خاطرات انزلی, میراث فرهنگی, میراث فرهنگی انزلی, بندر انزلی, بلوار انزلی, بلوار قدس انزلی, ساختمان شهرداری انزلی, تاکسی انزلی,شهرداری بندر انزلی,, :: 15:45
آرتیستون فرشتگان از خدا پرسيدن: خدايا تو که بشر رو انقدر دوست داري چرا غم را آفريدي ؟ خداگفت : غم را به خاطر خودم آفريدم چون اين مخلوقه من تا غمگين نباشه به ياد خالقش نمي افتاد ! مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است. یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید:آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند.برخی "دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند.شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند. عاشق شدن آسان است، اما ادامه آن هنر است آخرین مطالب نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |